نیاز های جنبش کارگری مصاحبه قدم اول با تراب ثالث (قسمت اول)
با درود ، رفقا و خوانندگان گرامی به نظر ما (جمع قدم اول ) برای یافتن راه حل ها و راه های عبور از مشکلات نیاز به بحث و تبادل نظر و انتقال تجربه ها داریم ، بنا براین با توجه به نیاز های جنبش کارگر تلاش می کنیم فعلا” با طرح ۵ سوال زیر، مشکلات پیش روی جنبش کارگری را با مشارکت بیشترین تعدادی از رفقا به بحث و تبادل نظر بگذاریم ، لذا ضمن قدر دانی از مطالعه موارد فوق توسط رفقا از همه دعوت می کنیم به سوالات زیر با دیدگاه های مورد نظر جواب بدهند تا از این طریق تبادل نظر گسترده ای شکل بگیرد ، که بدون شک راه گشای بخشی از مشکلات خواهد شد، و در ضمن رفقای که امادگی مصاحبه های صوتی و تصویری در رابطه با ” نیاز های جنبش کارگری ” را دارند لطفا” از طریق ایمیل به ما اطلاع بدهند تا ترتیب مصاحبه ها را بدهیم . pishnahad2014@gmail.com
جمع قدم اول
نیاز های جنبش کارگری
مصاحبه قدم اول با تراب ثالث
[سوالات مورد نظر ما: موضوع مرکزی این سری مصاحبهها” نیاز های جنبش کارگری در شرایط کنونی”
۱- در صورت امکان شرحی از اوضاع و شرایط کنونی جنبش کارگری بدهید.
۲- از نظر شما عاجل ترین نیاز های جنبش کارگری با توجه به شرایط و اوضاع کنونی ایران و جهان کدام ها هستند؟
۳- دوستان داخلی و خارجی ( منطقهای و جهانی ) جنبش کارگری بطور مشخص از نظر شما کدام نیروها هستند و سبک و روش گسترش رابطه و همبستگی مابین آنها با جنبش کارگری جگونه باید باشد؟
۴- دشمنان داخلی و خارجی ( منطقهای و جهانی ) جنبش کارگری بطور مشخص از نظر شما کدام نیروها هستند و سبک و روش مقابله با انها چگونه باید باشد ؟
۵- اعتراضات گسترده در ایران که به تناوب فرود و فراز دارند چگونه می توانند به اعتراضات مداوم کارگری کمک کنند ؟ چگونه می توانیم اعتراضات فوق را به اعتراضات کارگری پیوند زده و تحت رهبری جنبش کارگری پیش برد؟ آیا چنین چیزی ممکن است ، اگر ممکن است سبک و روش کاری چه باید باشد؟ ]
۱٫ وضعیت جنبش کارگرى
به نظر من براى تشریح اوضاع و شرایط از دیدگاه کارگرى سوسیالیستى نخست باید دو مقوله را از هم جدا کرد: طبقه¬ کارگر و جنبش کارگرى. وضعیت طبقه کارگر با وضعیت جنبش کارگرى یکى نیست .همین جا شاید بسیارى از سوء تفاهم ها نهفته باشد. اگر اجازه دهید قبل از پاسخ به سوال هاى شما برخى نکات به اصطلاح نظرى را باز کنیم.
اول این که مهم نیست با چه تعریفى آغاز کنیم. به یک معناى ساده و منطقى، طبقه مفهومى کلىتر است. جنبش کارگرى در هر دورهاى طبعا فقط جنبش بخشى از طبقه است. در واقع جز در شرایط بسیار استثنایى (مثلا شرایط انقلابى) کمتر جنبشى از کارگران در تاریخ جنبش اکثریت عظیم طبقه بودهاست. بنابراین نمىتوان جنبش کارگرى موجود در ایران را به عنوان سخنگو، نماینده یا معرف کل طبقه در نظر گرفت. و به همین دلیل، نمىتوان ویژگى هاى این جنبش را به کل طبقه تعمیم داد و نمىتوان براساس شناخت از وضعیت صرفا یک بخش در باره وضعیت کل نظر داد. این مسئله ربط مستقیمى به درجه¬ی سازمان یافتگى اتحادیهاى نیز ندارد. حتى اگر هماکنون فدراسیون سراسرى اتحادیههاى مستقل کارگرى ایران وجود داشت، هنوز نمىتوانست خود را نماینده کل طبقه معرفى کند. در تمام تاریخ سرمایهدارى نمونهاى نداریم که درجه¬ی تشکلیابى صنفى طبقه (اتحادیه و سندیکا) به بالاى ۷۰٪ رسیده باشد، حتى در انگلستان که تا اواخر دهه ۱۹۸۰ هنوز معرف بزرگترین درجه ازسازمانیافتگی طبقه کارگر در دنیاى سرمایه دارى بود (انگلستان اولین جامعه¬ی سرمایهدارى به شمار می آید و این شکل ابتدایى از سازماندهى کارگرى در واقع نخست در آنجا ابداع شد). تاچه رسد به ایران که بخش عمدهاى از کارگران در واحدهاى کوچک کار مىکنند و تشکیل اتحادیه توسط آنها دشوار است. درصد سازمانیافتگى اتحادیه اى در ایران حتى در شرایط دموکراتیک هم بسیار اندک خواهد بود. بنابراین بر اساس بخش به اصطلاح سازمان یافته درچارچوب اتحادیه نیز نمىتوان براى کل آن نسخه صادر کرد. تاریخ دو قرن پیش نشان داده است که نمىتوان نیروى نهفته ى جنبش کارگرى را بر اساس درجه¬ی سازمانیافتگى و یا مبارزات علنى بخشى از آن در یک دوره خاص سنجید. با توجه به تجربه انقلاب قبلی می توان پرسید: آیا کسى مىتوانست صرفا بر اساس بررسى وضعیت جنبش کارگرى در بهار ۵۷ حدس بزند که در پاییز همان سال اعتصاب عمومى خواهد شد؟ تا یک سال قبل از بهمن ۵۷ حاد ترین بحث درون جنبش کارگرى این بود که آیا باید در اتحادیه هاى زرد رسمى شرکت کرد یا خیر. چند ماه بعد در برابر جنبش عظیم کارگرى همه¬ی این اتحادیه ها آب شدند و چندان اثری از آنها باقی نماند..
اما مشاهده مىکنیم که علیرغم این واقعیت بسیارى از جریان ها و گرایش هاى درون جنبش کارگرى براساس شناختى اولیه و غالبا سطحى از چند مبارزه¬ی محدود کارگرى در باره کل جنبش “طبقه کارگر” سخنورى مىکنند و براى آن دستورالعمل نیز صادر مىکنند. مثلا به محض اینکه یکى از فعالین کارگرى ضرورت مخفى کارى را تاکید مىکند چندین بار این پاسخ را شنیدهاید که “جنبش” نشان دادهاست که از سطح مخفى کارى عبور کردهاست. یعنى به راحتى از چند مبارزه¬ی محدود سندیکایى در باره شکل مبارزاتى کل طبقه قضاوت به عمل می آید.
این ناتوانى در جدا کردن این دو مقوله ریشه در درک غلط از خود مفهوم طبقه دارد. در جامعه¬ی سرمایهدارى آن چه در واقع وجود دارد کارگراناند. کسانى که وسائل تولیدى از آن خود ندارند و باید براى امرار معاش نیروى کار خود را در ازاى دستمزد به مالکین وسائل تولید بفروشند. همه مىدانیم جامعه¬ی سرمایه دارى میلیون ها نفر از این گونه انسان ها دارد. اما به صرف وجود این انبوه نمىتوان نتیجه گرفت که پس در جامعه تمامیتى به اسم “طبقه کارگر” و با عملکرد و ارادهاى واحد نیز وجود دارد که بتوان از جنبش طبقه کارگر صحبت کرد. قبل از آن که در جامعهاى کارگران به طبقه کارگر تبدیل بشوند باید مراحلى طى شود و روندهایى پشت سر گذاشته شود. اما تقریبا همه عینا همین اشتباه را تکرار مىکنند، یعنى جمع جبرى همه این کارگران را طبقه کارگر مىنامند. اما این صرفا مفهومى انتزاعى است. این ترکیب کارگران در یک طبقه ى واحد فقط در ذهن صورت گرفتهاست و در واقعیت چه بسا خود این کارگران هنوز ندانند که جزو طبقه کارگرند.
بنابراین قبل از آنکه بتوان در باره وضعیت طبقه کارگر و یا جنبش طبقه کارگر نظرى داد باید نخست روشن کرد خود این طبقه در چه مرحلهاى از شکل گیرى است. اتفاقا مسئله اصلى همین جاست. طبقه کارگر به مثابه یک طبقه بزرگ اجتماعى به آن اندازهاى اهمیت دارد که خود در واقعیت اجتماعى پدید آمده باشد و به شکل یک طبقه فعالیت کند. مثلا به جامعه¬ی ایران نگاه کنیم. درهمان نگاه اول روشن است که کارگران نتوانستهاند به عنوان یک طبقه تاثیر مهمى بر تحولات اجتماعى داشته باشند. چرا؟ نه بدین خاطر که کارگران در صحنه نیستند و یا مبارزه نکردهاند. برعکس، دست کم در ده سال گذشته حدت و شدت این مبارزات هرسال بیشتر شدهاست. اما این مبارزات نتوانستهاند نه خود سراسرى شوند و نه کارگران درگیر در آن را به نیرویى سراسرى تبدیل کنند. حتى در سطح مبارزه براى مطالبات اولیه هنوز چنین وحدتى در خود واقعیت شکل نگرفتهاست. بنابراین هنگامى که خود طبقه نتوانستهاست به صورتى سراسرى عمل کند طبیعى است که وجود چنین طبقهاى براى سایر نیروهاى اجتماعى نیز هنوز چندان اهمیتى نداشته باشد.
این درک تجریدى از طبقه از جنبه دیگرى نیز مشکل ساز است. اگر جمع جبرى کارگران طبقه کارگر است پس نخست باید تعیین کرد چه کسى حق عضویت دارد. یعنى بر اساس تعریفى تئوریک مقولهاى ذهنى مىسازیم و مىخواهیم از همین الان تعیین کنیم که چه کسى در فردایى که هنوز واقعیت ندارد در این طبقه مىگنجد. مثلا همین که مىگوییم جنبش کارگرى البته بسیار دقیق تر است تا جنبش طبقه کارگر، اما تشخیص اینکه کدام جنبش کارگرى است کدام نیست از کجا آمدهاست؟ البته ساده ترین و معمولا رایج ترین راه این است که هر گروهى را به نامى که خودش بر خودش نهاده است خطاب کنیم. مثلا اگر “کارگران” هفت تپه مبارزه مىکنند مىگوییم جنبش کارگرى و اگر “معلم” ها اعتصاب مىکنند مىگوییم جنبش معلمان. اگر قدرى به کنه گزارش هایى که اغلب جریانها از مبارزت کارگرى ارائه مىدهند بنگرید، مىبینید اغلب از همین تعریف لغوى و وزارت کشورى فراتر نمىروند. اما همین جا با مشکل روبروییم. مثلا در انگلستان اتحادیه معلمان عضو فدراسیون سراسرى کارگرى است. با اینکه در انگلستان هم به این گروه معلم گفته مىشود و نه کارگر، اما خود معلمان مبارزات خود را بخشى از مبارزات طبقه کارگر مىدانند. برخى تصور مىکنند اشکال در تعریف است. بدین ترتیب در یک تعریف دانشجو و پرستار و معلم هم جزیى از طبقه کارگر مىشوند و در تعریف دیگر خیر! هردو اما ذهنى. چراکه چیزى را تعریف مىکنند که هنوز در حال شکل گیرى است. این برداشت خام از طبقه متاسفانه بسیار هم رایج است.
اما بر اساس تعریفى از طبقه نمىتوان خصوصیاتى ذاتى براى کل آحاد آن تصور کرد. یکى از ویژگى هاى جامعه¬ی سرمایه دارى دقیقا در همین است که اجازه نمىدهد طبقه کارگر به عنوان طبقه بتواند به ارادهاى واحد دسترسى پیداکند تا چه رسد که بخواهد آن را ابراز واعمال کند. این امر به شکل کامل و جامع آن فقط پس از خلع ید از سرمایهدارى و تشکیل دولت کارگرى ممکن است. بنابراین اگر بخواهیم دقیق صحبت کنیم طبقه کارگر هنگامى واقعا شکل گرفته است که اکثریت عظیم کارگران ضرورت تسخیر قدرت سیاسى را درک کرده باشند. خود تاریخ شکل ظهور این اتحاد طبقاتى را نشان داده است: شوراهاى کارگرى. تنها شکلى که “طبقه کارگر” مىتواند به مثابه یک طبقه متحد شود در چارچوب ارگانهاى خود سازماندهى کارگرى یعنى شوراهاست. ارگانهایى که فقط در دوره انقلاب هاى کارگرى شکل مىگیرند و در واقع معرف ارگانهاى قدرت دولت کارگرى بعدىاند. همانطور که تجمع سیاسى چند فرد حتى اگر همه کارگر باشند آن را به “حزب طبقه کارگر” تبدیل نمىکند هیچ حزبى نیز هرگز نمىتواند کل طبقه را متحد کند. برخلاف تصور بسیارى از مدعیان لنینیزم، نزد خود لنین نیز ارگان وحدت طبقاتى شوراها بودند و نه حزب انقلابى. نقش حزب انقلابی به عنوان بخش آگاه و رزمنده طبقه دقیقا در این است که عامل موثرى در تحول کارگران به چنین طبقه کارگرى باشد. یعنى طبقهاى که بتواند اراده کند و سرنوشت جامعه را در دست بگیرد.
اساسا این دو مقولهى مبارزات کارگرى و طبقه کارگر حتى از لحاظ سلسله مراتب تجرید نیز هم سطح نیستند که به صورت مترادف به کار برد و یا براساس کمیت مقایسه کرد. البته مىدانیم بسیارى از افراد و جریان هایى که اشتباه هاى بالا را مرتکب مىشوند تصور مىکنند این عینا همان روش مارکسیستى است. اما این نحوه تعیین مرزو حدود اقتصادى طبقات از جامعهشناسى بورژوایى نیز فراتر نمىرود و شناخت کاملى از مفهوم طبقه به دست ما نمى دهد. پس برای رسیدن به درک مشترک،لازم است که نخست روشن کنیم مارکس چرا و چگونه مفهوم طبقه کارگر را به کار مىبرد و منظورش از آن چه بود.
همان طورکه خود مارکس تاکید کرده است، دیگران، قبل از او، هم به وجود طبقات و هم به اهمیت مبارزه¬ی طبقاتى پى برده بودند. بنابراین کشف مارکس نه مفهوم “طبقه کارگر” بود و نه درک اهمیت مبارزات آن. آن چه اندیشه مارکس را متمایز مىساخت به گفته خود او این بود که نشان داد مبارزه¬ی طبقاتى در جامعه¬ی سرمایهدارى بایستى به دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا منجر شود. بنابراین برداشت مارکس از طبقه یا مبارزه¬ی طبقاتى را نمىتوان از مقوله قدرت دولتى یعنى حوزه سیاست جدا کرد. تعریف مارکس یک تعریف صرفا اقتصادى نیست. طبقه به عنوان یک ایده متکى بر تعیین جایگاه اقتصادى افراد هنگامى به طبقه به عنوان یک واقعیت اجتماعى تبدیل مى شود که کارگران نه تنها بر اساس این جایگاه خاص به منافع خاص طبقاتى خود پى برده باشند و براى آن مبارزه کنند، بلکه به آن درجهاى که آگاهى طبقاتى مى یابند براى تحقق خواست هاى خود در مبارزات سیاسى جامعه نیز مداخله کنند. این پدیده درمورد طبقه بورژوا نیز صدق مىکند. بورژوازى نیز هنگامىطبقه مىشود که سیاسى مىشود، یعنى در مبارزات خود علیه طبقات حاکم قبلى ویژگى سیاسى خود به عنوان یک طبقه را نه در ذهن این یا آن مفسر بلکه در خود واقعیت و به صورت خواست هایى حکومتى نشان مىدهد. از دید مارکس مسئله طبقات و مبارزه¬ی طبقاتى در وهله نخست به مسئله تحولات دورانساز تاریخى و چگونگى آگاهى نیروهاى اجتماعى به ضرورت این تحولات بر مىگردد. سوال اصلى براى او این بود که در جامعه¬ی بورژوائى کدام نیروى اجتماعى رسالت تاریخى انجام این تحولات را به عهده دارد و چگونه به تکالیف خود در انجام این رسالت آگاه خواهد شد. نزد او “طبقه کارگر” یا پرولتاریا آن نیرویى بود که در جامعه¬ی معاصر سرمایهدارى مىتواند این رسالت را به عهده بگیرد. تضاد عمده دوران سرمایهدارى در اجتماعى شدن هرچه بیشتر تولید و متمرکز و متراکم شدن هر چه بیشتر مالکیت در دست تعداد هر چه کمترى از سرمایهداران است. کارگران به خاطر نقششان در تولید اجتماعى تنها “طبقه اجتماعى” عمدهاى هستند که منافع ویژهاى جدا از منافع اجتماعى ندارند و مىتوانند به این تضاد آگاه شوند و براى برطرف ساختن آن فعالیت کنند. یادآورى کنم که نزد مارکس نمىتوان از لحاظ تئوریک آگاهى را از پراکسیس، یعنى فعالیت هدفمند جدا کرد. بنابراین مقوله “طبقه کارگر” اشاره دارد به آن نیروى اجتماعى آزاد از منافع خاص که مىتواند به این اهداف تاریخى آگاه شود و دست به این پراکسیس بزند. یعنى خود این طبقه در وهله نخست چیزى داده شده نیست که به خاطر “طبقه کارگر” بودنش خصوصیاتى ذاتى پیدا مىکند بلکه باید در فعالیت اجتماعى یعنى در مبارزه و در عمل علیه سرمایه به چنین طبقهاى تبدیل گردد. نقطه شروع این هستى طبقاتى در اقتصاد است اما اگر شکل سیاسى نگیرد و در جهت تسخیر قدرت و انجام رسالت تاریخى خود قدم بر ندارد بودن یا نبودنش به مثابه یک طبقه على السویه است. به همین دلیل بود که مارکس گفته است “طبقه کارگر یا انقلابى است یا هیچ چیز نیست”. یعنى اگر به رسالت تاریخى خود آگاه نشود طبقه هم نشده است.
هم آگاهى اولیه طبقاتى و هم شناخت از اهداف مبارزه¬ی طبقاتى خود محصول مبارزه¬ی طبقاتى هستند. این اهداف نه دلبخواه تعیین مىشوند و نه از بیرون از جنبش وارد جنبش مىشوند. این مارکس نبود که اهداف مبارزه¬ی کارگرى را تعیین کرد. فراموش نکنیم نیم قرن قبل از مارکس کارگران سوسیالیست و کمونیست وجود داشتند. باید گرایشها و روندهایى در خود واقعیت وجود داشته باشند که براى خود طبقه کارگر در عملِ مبارزه¬ی طبقاتى ضرورت این اهداف را برجسته سازند. مارکس بهتر از افراد قبل از خود این واقعیت را درک کرد و براى کارگران برجسته ساخت. به زبان سادهتر، هر جامعهاى با مسائل و وظایفى تاریخى مواجه است که راهحلهاى مشخصى را طلب مىکند، پس لاجرم عدهاى نیز باید در این جامعه باشند که این گرایشها را در خود واقعیت مشاهده کنند و به اصطلاح به اهداف فعالیتهاى امروزه خود آگاه باشند. یعنى به تکالیفى که جامعه در مقابلشان قرار داده آگاه بشوند. بنابراین تبدیل کارگران به طبقه کارگر مترادف است با روند آگاه تر شدن.
بنابراین هنگامىکه از وضعیت جنبش کارگرى صحبت مىکنیم قاعدتا غرض ارزیابى از کم وکیف اعتراض هاى مشخصى است که جلوى چشم ما جریان دارد و احتمالا خود نیز در آن درگیریم، اما هنگامىکه مساله به مقوله وضعیت طبقه کارگر مىرسد اگر بخواهیم به همان شکل مارکس قضیه را بفهمیم به نظر من منظورمان از “وضعیت” فقط مىتواند وضعیت نیروى آگاه در جنبش کارگرى موجود باشد. یعنى طبقه تا چه اندازه به خودآگاهى رسیده است. تا چه اندازه به خود به مثابه یک طبقه با رسالتى تاریخى نگاه مىکند. این دو البته همواره به هم ربط دارند چرا که نیروى آگاه همواره درون هر جنبشى نیز وجود دارد و بر آن تاثیر مىگذارد. بنا به تعریف بالا نیروى آگاه طبقه کارگر یعنى آن نیرویى که همین امروزه فعالیت آگاهانه دارد. یعنى تلاش مىکند بین جنبش موجود کارگرى و اهداف و منافع تاریخى طبقه کارگر پلى بزند. بنابراین در بررسى جنبش کارگرى باید دو وضعیت متفاوت آگاهى و رزمندگى را درنظر گرفت و ارتباط متقابل این دو را درک کرد. یعنى باید دید بر اساس وضعیت موجود تا چه اندازه آگاهى اولیه طبقاتى شکل گرفته است، کارگران تا چه اندازه به صورت طبقه کارگر فعالیت مىکنند و تا چه اندازه بخشى از طبقه به اهداف تاریخى خود آشنا شده و براى تحقق شان دست به چه اقداماتى مىزند.
اما حتى قبل از توضیح وضعیت مشخص و امروزه “جنبش کارگرى” باید خود این مقوله را نیز قدرى بازتر کرد. اشاره کردم این مقوله کارگرى بودن جنبش هنوز از حد یک تعریف جامعه شناسى بورژوایى فراتر نمىرود. مبارزات کسانى که هم خودشان و هم وزارت کشور آن ها را کارگر مى دانند ترکیب می شود و به آن عنوان جنبش کارگری اطلاق می شود؛ حتى اگر ارتباط بین اینها فقط ارتباطى لغوى است و نه ارتباطى در عمل و مبارزه. سوال بسیار ساده است اگر کارگران به صورت پراکنده اینجا و آن جا و بدون ارتباط با نقاط دیگر مبارزه کنند آیا جمع جبرى آنها جنبش کارگرى مىشود؟ یعنى حتى صحبت از جنبش کارگرى در یک جامعه آنجایى معنى دارد که خود مبارزان کارگرى در واقعیت نیز به آن درجه از آگاهى طبقاتى رسیده باشند که ارتباط درونى و ضرورى این مبارزات را به مثابه بخشى از مبارزات طبقه کارگر در عمل و مبارزه نشان دهند.
اما این تنها مسئله نیست. به قول مانیفست کمونیست، سرمایهدارى مبارزه¬ی طبقاتى را ساده کرده و به نبرد دو اردوى بزرگ کار و سرمایه مبدل ساخته است. به عبارت دیگر، هم کارگران باید بتوانند سایر لایههاى اجتماعى را به مبارزات مشترک بکشانند و هم سایر لایهها عاقبت خود را در یکى از این دو اردوى بزرگ تعریف کنند. مثلا پرستاران یا معلمان یا دانشجویان لایههایى متفاوت از کارگران صنعتى هستند و در دورههاى گذشته (و یا شاید در برخى کشورها همین امروزه) مبارزات خود را جدا از مبارزات کارگرى تلقى مىکردند، اما امروزه کم و بیش همه جا خود را متعلق به اردوى کار مىدانند. بنابراین مسئله ما فقط جنبش “کارگرى” ناب نیست بلکه وضعیت این اردو از اهمیت ویژه ترى برخوردار است. همواره باید بررسى کرد که میزان و شکل و خواستهاى مبارزات کارگرى تا چه اندازه توانستهاند به شکلگیرى اردوى کار کمک کنند.
حال اگر با در نظر گرفتن ملاحظات بالا به بحث جنبش کارگری در ایران برگردیم باید گفت اولین و برجستهترین ویژگى جنبش کارگرى ایران در این است که در مقایسه با توان اجتماعى عظیمىکه در ذخیره دارد (در محافظهکارانه ترین تخمین حدود ۱۳ میلیون) عنصر فعال و موثرى در اوضاع جامعه نیست. یعنى نمىتوان ادعا کرد که از نظر کل جامعه مبارزات کارگرى در ایران به همان اندازه اهمیت یا تاثیر داشتهاند که مثلا برگزارى یک انتخابات ریاست جمهورى. یا راه دور نرویم. آیا اعتراضات دى ماه ۱۳۹۶ تاثیر بیشترى در جامعه داشت یا مبارزات کارگرى چندین ماهه قبل از آن؟ روى دیگر این سکه دقیقا همین جاست که کارگران به مثابه طبقه کارگر نه حضورى در انتخابات دارند و نه در اعتراض هاى تودهاى. بنابراین باید گفت حتى در سطح آگاهى اولیه طبقاتى هنوز اوضاع در ایران وخیم است.
بخشى از این کمبود البته به موقعیت ویژه کارگران و ضرورت آغاز از محیط کار بر مىگردد که در شرایط سرکوب دائمىتوسط یک رژیم استبدادى خود این شروع مبارزه را دشوار مىسازد. اما استبداد براى همه لایههاى اجتماعى معترض مشترک است. چرا مثلا خرده بورژوازى شهرى بهتر از طبقه کارگر توانسته است خود را در جامعه مطرح سازد؟ چرا کارگران علیرغم این نیروى عظیم نتوانستهاند حتى بالنسبه جایگاه مخصوصى را در جامعه ما اشغال کنند؟ اگر واقعبین باشیم باید اعتراف کنیم که نه سایر لایههاى اجتماعى چشم امیدى به طبقه کارگر دوختهاند نه خود این “طبقه” به اهمیت شرکتش به مثابه یک طبقه در مبارزات دیگران آگاهى یافته است. این بخصوص در دوره بحرانى فعلى مىتواند ضربه بزرگى به اهداف طبقه کارگر بزند. جامعه به سوى بحرانى انقلابى مىرود در حالیکه طبقه کارگر به مثابه یک طبقه هنوز در صحنه حضور ندارد و از هویتى سراسرى برخوردار نیست. این فقدان را در تظاهرات دى ماه ۱۳۹۶ مشاهده کردیم. هر چند کارگران بسیارى در این گونه تظاهرات شرکت داشتند اما این مداخله به صورت شرکت فردى کارگران بود و نه تنها تاثیر مستقیمىدر اعتلاى جنبش کارگرى نداشت بلکه مىتوان گفت بیشتر کارگران را به دنباله رو ى از دیگران سوق مىداد.
این به نظر من بیش از هر چیز دیگرى به دلیل دو کمبودِ مشخص است: هم درجه¬ی سازمانیافتگى در بین کارگران بسیار پایین است و هم مبارزاتشان عمدتا اقتصادى بوده است. بخاطر این دو کمبود، تناسب قواى اجتماعى سخت به ضرر طبقه کارگر گرایش داشته است. از آن جا که طبقه سازمانیافته نیست نمىتواند قدرت خود را به نمایش در آورد و از آن جا که قدرتى نشان نمىدهد نمىتواند تاثیرى بر سایر لایههاى اجتماعى بگذارد. و خود نیز با محدود ساختن مبارزاتش به مسائل اقتصادى، از درگیرى با دولت پرهیز مىکند و در واقع به جامعه نشان مىدهد که توان جلب سایر اقشار به مبارزات ضد سرمایهدارى را ندارد. تاکید کنم این حرف به معناى کم اهمیت جلوه دادن دست آوردهاى کنونى نیست. براى همین درجه از سازمانیابى بهاى سنگینى پرداخت شده و بعلاوه جریان مبارزاتى دیگرى نیز در کنار آن نبوده است که بخواهیم مقایسه کنیم و یکى را برتر یا بهتر بسنجیم. بهترینى که داریم همین است. آینده بهتر نیز از طریق تخریب آن چه تا کنون ساخته ایم حاصل نخواهد شد. بحث این است که لازم است که چه باشیم و چگونه مىتوان از وضعیت فعلى خود را به آن رساند.
درجه¬ی پایین سازمان یافتگى کارگران بویژه در جامعهاى مثل جامعه¬ی امروز ایران دو صدچندان مخرب است. این تنها نیروى بزرگ اجتماعى است که مىتواند تناسب قواى طبقاتى در جامعه را تغییر دهد. حتى در شکل صرفا صنفى هرچه کارگران سازمان یافته تر باشند آن جامعه دموکراتیک تر مىشود. اما بیش از ۸۰٪ کارگران ایران در واحدهاى کوچک تولیدى کار مىکنند. تجربه اثبات کرده است که شکل سازماندهى صنفى و اتحادیهاى و آغاز از واحدهاى تولیدى که کم و بیش از آغاز دهه ۱۳۶۰ تا کنون شکل غالب بوده است نتوانسته درصد حتى اندکى از این بخش پراکنده را سازمان دهد. تعداد اتحادیه و سندیکاى مستقل کارگرى متکى بر واحدهاى بزرگتر نیز از انگشتان دست بیشتر نیست. حتى نهادهای کارگری وابسته به دولت در صد قابل ملاحظهاى از کارگران ایران را در بر نمىگیرند. بنابراین در شرایطى که در اغلب شهرهاى ایران تقریبا به همان اندازهى کارگرانْ تهیدستان پراکنده شهرى نیز وجود دارند، خود طبقه کارگر هنوز عمدتا تودهاى پراکنده و منفرد است. پس عاجلترین قضیه این است که طبقه کارگر بر اساس همین وضعیت فعلى چگونه مىتواند بر این ضعف تشکیلاتى فائق آید. بوضوح اتکاى صرف به شکل صنفى جواب نداده است پس باید در کنار حفظ و تقویت آن به اشکال جدیدى از سازماندهى روى آورد.
البته همان طور که در آغاز این بحث گفتم مسئله فقط کمبود و ضعف تشکیلاتى نیست. مسئله مطالبات کارگرى حتى مسئله مهمترى است. در بسیارى از تجربیات تاریخى کارگرى دیدهایم که حتى تحت شدیدترین شرایط خفقان چگونه یک خواست ابتدائى اما عمومىو سراسرى مىتواند خود به سازمان یابى سراسرى طبقه منجر شود. اینکه هنوز مبارزات صنفى نتوانسته اند به شکل گیرى مطالبات سراسرى طبقه کمک کنند خود انعکاسى از ضعف این شکل از مبارزه براى رشد آگاهى طبقاتى است. و اگر سازمانى سراسرى وجود ندارد یعنى “طبقه” هنوز سراسرى فکر نمىکند پس مطالبات سراسرى نیز شکل نخواهند گرفت. در طول یک دهه بیشترین تعداد اعتراضات کارگرى علیه دستمزدهاى پرداخت نشده بودهاند. بر اساس اندازه گیرى میزان موفقیت در این مبارزه آیا کسى مىتواند انکار کند که اگر همین انرژى را صرف مبارزه براى مطالبه سراسرى بیمه بیکارى بالاى خط فقر می کردیم نتیجه بیشتری بدست نمی آمد؟ بعلاوه مجددا تاکید کنم مسئله فقط مسئله جنبش کارگرى نیست. آن کارگرى کارگر است و جزیى از “طبقه کارگر” محسوب خواهد شد که تصور نکند ظلم سرمایهدارى فقط او را دربر مىگیرد. کارگران تا آن جایى که بتوانند در ایجاد و گسترش اردوى کار علیه سرمایه موثر باشند به تبدیل خود به یک طبقه واحد با رسالت رهبرى تمام طبقات پایینى نیز کمک کرده اند. بنابراین باید در کنار خواست هاى مشخص و صنفى خواستهایى را برجسته کرد که به شکلگیرى اردوى کار کمک کند. به یاد بیاوریم یکى از دلایل عمده شکست انقلاب ۵۷ در این بود که طبقه کارگر نتوانست تهیدستان شهرى را به اردوى کار جلب کند.
از طرف دیگر ارزیابى وضعیت مشخص نیروى آگاه طبقه، یعنى نیروى آگاه به تکالیف انقلاب آینده ایران، یعنى آگاه به ضرورت مبارزه براى کنترل کارگرى برتولید و توزیع، حتى از ارزیابى جنبش روزمره کارگرى منفىتر است. این درحالی است که جامعه¬ی ایران در مقایسه با جوامع مشابه از سنت بالنسبه طولانىتر سوسیالیستى برخوردار بوده است. دست کم از انقلاب مشروطه تا کنون. در یک اندازه گیرى صرفا کمى، در هیچ کشورى در خاورمیانه بزرگ به اندازه ایران سوسیالیست نداشته و نداریم و به اندازه ایران کتاب و نوشته از بزرگان سوسیالیزم ترجمه و منتشر نشده است. اما در هیچ کدام به اندازه ایران فقدان گرایش سوسیالیستى در جنبش کارگرى به این اندازه وخیم نیست. و این در شرایطى است که صدها گروه و سازمان مدعی رهبری آناند. نمىخواهم همه را با یک چوب بزنم اما بسیارى از این جریانها نه تنها خود را متخصص سوسیالیسم علمىمىدانند که در واقع آگاهى طبقه را نیز با وجود خود تعریف مىکنند. اما اگر گرایشى سوسیالیستى در مبارزات امروزه کارگرى وجود دارد عملکرد آن چه بوده است و چه کرده است؟ اینکه عده زیادى سوسیالیست هستند و یا چندین سازمان سوسیالیستى دائما در باره مبارزات کارگرى و از دیدگاه سوسیالیستى نظر مىدهند و به قول خودشان در جنبش مداخله مىکنند، اثبات نمىکند که در واقعیت نیز به آن نیروى مادى که ادعا مىکنند تبدیل شده اند. گرایش سوسیالیستى طبقه کارگر یعنى گرایشى سوسیالیستى در مبارزات کارگرى و نه وجود سازمان هاى سوسیالیستى خارج از آن. البته فرقه ها این تفاوت ها را درک نخواهند کرد چرا که در واقع خود را جایگزین طبقه کردهاند. هنگامىکه مىگویند جنبش سوسیالیستى طبقه کارگر فلان کرد و بهمان گفت یعنى ما کردیم و ما مىگوییم. یعنى چون ما خودمان خود را داخل طبقه مىدانیم پس وجود داریم.
بدون تردید عناصر سوسیالیست درون طبقه فراوان اند اما باید دید پس به چه دلیل نمىتوان عملکرد گرایشى سوسیالیستى را درون مبارزات کارگرى نشان داد؟ اساسا چگونه مىتوان درجه¬ی این آگاهى را سنجید؟ بوضوح این آگاهى را باید نه در کله افراد و نه در بیانات این یا آن گروه جستجو کرد بلکه باید اثر آن را در خود فعالیتهاى کارگرى نشان داد. باید بتوان تاثیر آن را در مطالبات کارگرى، در شکل سازمانیابىاش، در میزان ارتباطش با سایر لایهها و طبقات، در ادبیاتش و در اندیشههایش، و در گرایشها و محافل سیاسىاش مشاهده کرد. بر این اساس و در آستانه تحولات انقلابى بعدى، باید گفت وضعیت نیروى آگاه پرولترى در جامعه¬ی ما حتى از انقلاب ۵۷ بدتر است. شواهد فعالیت کارگران سوسیالیست در دل جنبش کارگرى در آن زمان به مراتب بیشتر بود.
این آگاهى البته نخست به واسطه افراد در جنبش تجلی و بروز می یابد و در حالات عادى مبارزه¬ی طبقاتى مراحلى تدریجى و غالبا با افت و خیز را طى مىکند. به یک معناى کلى مرحله اولیه آن صرفا اقتصادى است. یعنى کارگران در مبارزه علیه کارفرمایان آگاه مىشوند که منافع مشترکى دارند و باید متحد و متشکل شوند، اما هنوز رسالت تاریخى خاصى براى خود قائل نیستند. بوضوح در صنایع بزرگ کاپیتالیستى که هزاران کارگر تحت شرایطى کم و بیش مشابه کار مىکنند آگاه شدن به این منافع مشترک طبقاتى مىتواند سریعتر صورت بگیرد و به سرعت به حوزه هاى دیگر نیز سرایت کند. اما این هنوز از حد آگاهى اتحادیهاى فراتر نرفته است و با افت و خیز مبارزات کارگران نوسان مىکند. اگر طبقه نتواند حتى در این شکل ابتدائى خود را واقعا سراسرى کند و این سراسرى بودن را در خواست ها و تشکل هاى خود نشان دهد نخواهد توانست حتى این آگاهى حداقلى طبقاتى به دست آمده را نیز حفظ کند.
قدم دوم درک ضرورت کار سیاسى است. مبارزات کارگرى به سرعت در منطق خود مبارزه نشان خواهد داد که نیروى مقابل طبقه کارگر فقط کارفرمایان نیستند بلکه باید به جنگ دولت موجود نیز رفت. اساسا بسیارى از مطالبات اولیه جنبش کارگرى خود ذاتا سیاسى اند چرا که فقط مىتوانند از دولت طلب شوند و نه از کارفرماهاى منفرد. مثلا مسائلى از قبیل ۸ ساعت کار، حداقل دستمزد ها و یا بیمه بیکارى به شکلى خود به خودى طبقه را در برابر دولت قرار مىدهد. فقط در مبارزه علیه دولت است که آگاهى صرفا طبقاتى اولیه مىتواند شکل سیاسى ـ اجتماعى به خود بگیرد و امکان گسترده شدن و ریشه دواندن در جامعه را پیدا کند. هرچه کارگران بیشتر به مصاف دولت بروند باید بیشتر به صورت طبقه عمل کنند و طبقات دیگر نیز بیشتر به اهمیت این طبقه پى خواهند برد. طبقهاى که در تولید ریشه داشت و نخست براى تغییر شرایط کار به مبارزه کشیده شده بود، اینجا طبقهاى سیاسى ـ اجتماعى مىشود. مرحله بعدى البته تحزب است. اگر مبارزات کارگرى و درجه¬ی سازماندهى طبقاتى به آن مرحله رسیده باشد که بتواند بخش مهمىاز طبقه را براى مبارزات سیاسى علیه دولت بسیج کند کارگران به این گزینه نیز خواهند رسید که پس چرا حزب خود را نسازند. در بسیارى از جوامع سرمایه دارى احزاب اولیه طبقه کارگر در واقع توسط خود اتحادیه ها ساخته شدند.
من اینجا به گرایش هاى سیاسى دیگر درون طبقه کارگر اشارهاى نکردم. منظورم گرایش هایى است که تحت تاثیر ایدئولوژى هاى بورژوایى و خرده بورژوایى قرار دارند. تا زمانى که حزب انقلابى طبقه کارگر تشکیل نشده افزایش نفوذ ایدئولوژى هاى غیر کارگرى اجتناب ناپذیر نیست. یکى از وظایف حزب انقلابى و دقیقا یکى از دلایل تشکیل آن همین است که اینگونه گرایش ها را به طبقه کارگر بشناساند. درضمن مراحلى که از رشد آگاهى برشمردم نیز الزما متوالى نیستند و همواره هم به این شکل که من گفتم پدیدار نمىشوند اما تفاوت هاى کلى آن را نیز نباید نادیده گرفت. غرض این بود که نشان دهم طبقه کارگر بودن به موقعیت خاص در تولید خلاصه نمىشود و باید در صحنه سیاسى جامعه نیز ظاهر شده و فعال باشد. اگر از این لحاظ به طبقه کارگر ایران نگاه کنیم هنوز تا طبقه شدن فاصله دارد. و من اینجا هنوز حتى وارد مسئله آگاهى سوسیالیستى نشدهام.